جدول جو
جدول جو

معنی بله گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

بله گرفتن(نَءْفْ)
اصغا کردن قبولی دختر صیغۀ نکاح را باگفتن لفظ بله (بلی). بله گرفتن از عروس. او را به گفتن لفظ بلی واداشتن هنگام عقد بنشانی پذیرفتن نکاح. رجوع به بله بران و بله بری و بله دادن شود، شورش. غوغا. هنگامه. ازدحام، عدم انقیاد. سرکشی. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلوی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز گرفتن
تصویر باز گرفتن
پس گرفتن، واپس گرفتن، چیزی از کسی گرفتن، چیزی به چنگ آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چله گرفتن
تصویر چله گرفتن
در تصوف مدت چهل روز در گوشه ای به سر بردن و به ذکر و عبادت مشغول شدن، خواندن ذکر و دعاهایی به مدت چهل روز برای گرفتن حاجت
مراسم روز چهلم فوت کسی را در سر خاک او برگزار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بل گرفتن
تصویر بل گرفتن
بی رنج و زحمت چیزی به چنگ آوردن، از فرصتی مناسب استفاده کردن و نتیجه گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیه گرفتن
تصویر پیه گرفتن
کنایه از چاق شدن، انباشته شدن چربی در عضوی از بدن، پیه آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ یَ ثَ)
بقلم دادن. کنایه از نوشتن. (آنندراج) :
هر دو بسیار نفیس است ندانم کاول
آن یکی را بقلم گیرم و این را گویم.
حکیم شفایی در هجو فکری (از آنندراج).
رجوع به بقلم دادن، و مجموعۀ مترادفات ص 360 شود، چادری که آنرا شکافته بپوشندبی آستین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بقیره. رجوع به بقیره شود، جمع واژۀ بقره گاوان. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به بقره شود، اسب کرۀ متولد شده در ماسکه یا در سلی: و ناقه بقیر، التی شق بطنها عن ولدها. (منتهی الارب) ، شتر ماده ای که از برای برآوردن بچه شکم او شکافته باشند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
فشردگی در گلو پیدا آمدن مقدمۀ گریستن را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ وادْ دَ)
بذله گفتن. سخن شیرین گفتن. لطیفه گفتن. (ناظم الاطباء). رجوع به بذله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بلند کردن. بر روی دست گرفتن. (ناظم الاطباء). بر بردن.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
باژستدن. باج گرفتن. و رجوع به باژ و باژگاه شود.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کنایه از خس پوش کردن و مخفی نمودن باشد. (برهان) (انجمن آرا). خس پوش کردن. (رشیدی) ، پیوستن رحم. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). صلۀ رحم کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و از آن جمله است حدیث ’بلوا أرحامکم و لو بالسلام’. بلال. و رجوع به بلال شود، از بیماری به شدن. (المصادر زوزنی). به شدن از بیماری. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (از منتهی الارب) : بل ّ من مرضه، از بیماری خود شفا یافت. بلل. بلول. و رجوع به بلل و بلول شود، عطا کردن و بخشیدن: بل ّ یده، او را عطا کرد. (از اقرب الموارد) ، سیر کردن ورفتن در زمین: بل فی الارض. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، فرزند بخشیدن: بلّک اﷲ ابناًیا بابن، خداوند فرزندی ترا دهد. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، ظفر یافتن. (المصادرزوزنی) (از اقرب الموارد) ، تخم افشاندن زمین را. (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد ازلسان) ، نجات یافتن و رستگار شدن. (از ناظم الاطباء) ، درآویختن به چیزی. (از ناظم الاطباء). (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، حریص شدن به چیزی. (از منتهی الارب) ، ملازم گشتن به چیزی و ادامه دادن به صحبت آن. (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، سرگردان شدن و سر به بیابان زدن ستور. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ)
. عمل ماما. گرفتن طفل را پس از آنکه از رحم بدرآید.
- امثال:
مامای پیر بچه را بگیر. مامای کور، بچه را بشور. (تصنیف عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ تَ)
چله داشتن و چله نشستن. به آداب و شرایط چله نشینان و مرتاضان عمل کردن، در تداول عامه، کنایه از نذر و نیاز کردن، به امید رواشدن حاجتی نذوراتی دادن یا دعا و نماز خواندن و روزه گرفتن، مراسم چهلم مرگ کسی را به پاداشتن و چله داری کردن. در روز چهلم مرگ عزیزی عزاداری کردن و مراسم خاص چله را به جای آوردن. بر سر خاک کسی چهل روز پس از مرگش جمع شدن و آمرزش روح مرده را طلب کردن و فقرا و مساکین را پول یا طعام دادن. و رجوع به چله و چله داری و چله داشتن شود.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دولک یا توپ بازی چلتوپ را از هوا گرفتن. (از فرهنگ لغات عامیانه). دولک را از هوا گرفتن. از هوا گرفتن دولک در بازی الک دولک که سبب بردن بازی است. از هوا گرفتن چیزی پرتاب کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بل شود، از اسماء معشوق است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلا گرفته
تصویر بلا گرفته
رنجیده آزرده مبتلا گرفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط گرفتن
تصویر غلط گرفتن
یا غلط گرفتن از کسی. نشان دادن خطای او (غالبا در قرائت و املا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صله گرفتن
تصویر صله گرفتن
صله یافتن: پاداش یافتن جایزه گرفتن انعام گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بل گرفتن
تصویر بل گرفتن
بدون زحمت چیزی بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکف گرفتن
تصویر بکف گرفتن
بدست گرفتن، تصرف کردن، بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
گرفته شدن راه گلو گیر کردن چیز در گلو، دچار رنج و الم و غصه شدن، گرفتن و فشار دادن گلوی انسان یا جانوری را، دچار رنج والم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خسوف شدن، لکه شدن صورت یا عضوی از بدن بطور دایم. توضیح مردم پندارند که در هنگام کسوف ماه مادر چنین شخصی با ناخن صورت یا عضوی از بدن خود را خارانده همانجا در طفلی که در شکم داشته لکه دار شده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است تلا گرفتن در زر گرفتن مطلا کردن بزر گرفتن: دندان را طلا گرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چله گرفتن
تصویر چله گرفتن
چله داشتن، نذر و نیاز کردن، در چهلم مرگ عزیزی عزاداری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الو گرفتن
تصویر الو گرفتن
شعله ور شدن، مشتعل شدن، اشتعال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گرفتن
تصویر راه گرفتن
روانه شدن، رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بها گرفتن
تصویر بها گرفتن
ارزش پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه گرفتن
تصویر بوسه گرفتن
کسی را بوسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیه آوردن، برآمدن پیه گرداگرد عضوی، 0 نابیناشدن: پیه گرفته است چشم جوهر مانرا و نه چو من گوهری نبود بمعدن 0 (طالب آملی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بل گرفتن
تصویر بل گرفتن
((بُ گِ رِ تَ))
چیزی را از روی هوا گرفتن، مجازاً از یک فرصت مناسب به نفع خود سود جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطر گرفتن
تصویر بطر گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
مغرور شدن، سرمست شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جبهه گرفتن
تصویر جبهه گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
مخالفت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راه گرفتن
تصویر راه گرفتن
((گِ رِ تَ))
راه را سد کردن، سر راه را گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلا گرفتن
تصویر طلا گرفتن
((~. گِ تَ))
زراندود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماه گرفتن
تصویر ماه گرفتن
((گِ رِ تَ))
افتادن سایه زمین بر روی ماه، خسوف
فرهنگ فارسی معین
چله نشینی کردن، چله داری کردن، برگزار کردن (مراسم چهلمین روز درگذشت)
فرهنگ واژه مترادف متضاد